ارشاارشا، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

ارشا هدیه خدا

روزهای سخت

1392/9/7 10:50
نویسنده : شهرزاد
122 بازدید
اشتراک گذاری

بار اولی که اون قطره کوچیک خون رو دیدم با یه روز استراحت همه چیز به حال عادی برگشت سونوگرافی کردم مشکل خاصی نبود پیاده روی رو قطع کردم سعی کردم بیشتر استراحت کنم دیگه درس خوندن ممکن نبود سرم رو که پایین می اوردم حالت تهوع می گرفتم بعضی وقتها به خاطر چیزی که دوست داری باید از چیزهای دیگه بگذری

                                        تو مهمتر بودی

برای ازمایش غربالگری به همراه بهنام به رشت رفته بودم در برگشت متوجه شدم باز هم دچار لکه بینی شدم درخواست سونوگرافی نوشتم و شب سونو انجام دادم تا سونو گرافی رو انجام بدم دلمون هزار جا رفت یادمه رو تخت دراز کشیدم چند دقیقه بعد از اینکه سونولوزیست پروب رو گذاشت من که عادت ندارم تا لازم نباشه خودم رو معرفی کنم تو اون شرایط هم حوصله سوال و جواب بی مورد رو نداشتم با هزار هول و ولا پرسیدم قلبش می زنه؟جواب : چی می گی خانوم بذار کارمو بکنم.بعضی وقتها ما دکترها بد جوری بیرحم میشیم.

سونو مشکلی نداشت ولی لکه بینی همچنان ادامه داشت بهنام با دکتر تهرانم صحبت کرد گفت کاری نمیشه کرد باید صبر کرد دو روز بعدش خودم بیمارستان انکال بودم سریع مریضها رو ویزیت کردم با انکال زنان اون روز صحبت کردم امپول پروزسترون تجویز کرد گفت می تونه تا حدی موثر باشه شب درد شکمم شروع شد کاملا انقباض داشتم به زور خودمو ریلکس می کردم انگار رحمم می خواست هر چی تو خودش داشت بیرون بریزه اون شب یکی از بدترین شبها بود 

تصمیم گیری برام سخت بود که ایا امپول پروزسترون رو بزنم یا نه؟خیلی از سقطهای سه ماهه اول به خاطر مشکلات زنتیکی خود جنینه .اگه جنین سالمی نداشتم و بزور می خواستم نگه اش دارم چی می شد؟

تازه خاله ازاده خوابی دیده بود که من درد شکم دارم و حالم بده و بهش گفتم که یه انگشت بچه مشکل داره.(خاله ازاده از دوستهای قدیمی منه و بارها امتحانش رو پس داده از اونهایی که تو این دور و زمونه کمیابن)

یه دو روزی درد شدید و انقباضها ادامه داشت یه دکتر زنان دیگه رفتم اونهم امپول پروزسترون تجویز کردو یه ماه برام مرخصی استعلاجی نوشت خودم دوست داشتم این مرحله حاد بگذره برگردم سر کار اما اوضاع خراب تر از این حرفها بود

متاسفانه در هر دو این وضعیتها بابا هم سرحال نبود و بار تمام مشکلات رو دوش مامان بود بهنام هم که تنها در تهران بسر می برد و برای خودش در تنهایی غصه می خورد از یکی از بستگان خواستم بهش سر بزنه که یه مقدار راحت تر بشه ولی نشد

بالاخره امپول پروزسترون رو زدم و با کمال تعجب بیست و چهار ساعت بعد تمام علائم رفع شد نا گفته نماند که هر چی دعا برای جلوگیری از سقط بود از اینترنت سرچ کرده بودم و چقدر نذر برای سالم دنیا امدن تو کرده بودم حالم که کمی بهتر شد تونستم برای ویزیت پهلو دکتری که دوستم  ازاده  یوسف نزادکه خودش رزیدنت زنان بود معرفی کرده بود برم چون مطبش رشت بود و من حالم خیلی بد بود موفق نشده بودم زودتر برم

           ازاده عزیز ممنونم که زمانی که نیاز داشتم کمکم کردی

حالم که بهتر شد تصمیم گرفتم تهران برم چون امکانات بیشتر بود و اونجا با پزشکهای بیشتری اشنا بودیم

                و من و تو برای زنده ماندن تو می جنگیدیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

آزاده
27 آبان 92 10:39
خدا رو شکر که همه اون روزها بخیر گذشت
زر ی جون
8 آذر 92 10:39
باتو کل به خدا همه مشکلات قا بل حللند