ارشاارشا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

ارشا هدیه خدا

چهار سالگی

پسر قشنگ من الان دیگه دقیقا چهار سال و چهار ماه وچهار روز از به دنیا اومدنت میگذره پسر تپل دوست داشتنی من اینقدر شیرین زبون شدی که نگو نپرس دیروز از پارک به خونه میامدیم یه دختر جوون گفت حتما براش اسپند دود کنین من وهمکارم دنبالتون بودیم از پارک تا اینجا قربون صدقه اش رفتیم واقعا میشه گفت خوردنی شدی الان عاشق این هستی که ببرمت پارک نزدیک خونه و تو با یکی دو تا پسر بچه همسنت بدو بدو و دزد وپلیس بازی کنین اما امان از راه برگشت که نقنقهات که خسته ام شروع میشه حتما حق رو به من میدی که پسر 27 کیلووی رو نمیتونم بغل کنم و همون جا منتظر میشینم تا خستگی در کنی معمولا هم تو راه با هم شعر میخونیم زمین گرده میگرده کشاورزای مهربون و ای ایران .یا شعرها...
29 شهريور 1395

گذر عمر

زمان زیادیه که به وبلاگت سر نزدم شاید خستگیهای روزانه شاید کار زیاد شایدم دلمردگی تو دیگه حالا سه سال ونیمگیت رو پشت سر گذاشتی یه بزرگ مرد کوچک عاشق صحبت کردنتم عاشق بوسه های شیرینت عاشق ربات درست کردنت و بازی دزد و پلیس که هیچ وقت ازون سیر نمیشی هنوز خیلی کوچیکی با بیرحمیهای زمونه اشنا نشدی با انواع دزدها دزدهای بیرحمی که همه چیز رو برای خودشون میخوان با قیافه حق به جانب و بره نما بگذار منم مثل بچهگیهام فکر کنم همیشه خوبی برنده است بگذار دست به دامان خدا بشیم تا اخر قصه یه فرشته مهربون بیاد و دیو بیرون کنه فکر کنم فرشته مهربون غصه من تویی پسر خوب من همیشه دوستت دارم فرشته های خدا همیشه همراهت باشن 
15 آذر 1394

میخواهم اولین نفر باشم که...

می خواهم اولین نفر باشم که به تو می گوید چه چشمان زیبایی داری اولین کسی که از ابروان زیبایت ستایش میکند قشنگ ترین چشمان دنیا و قشنگ ترین نگاه را خدا در وجود تو گذاشته مرد کوچک من .
18 بهمن 1393

بدون عنوان

این روزها باهم مشغول تمرین برای از پوشک گرفتن تو هستیم فکر نمی کردم این قدر سخت باشه صبحها تو مهد کودک پوشکت رو باز می کنن و جیشت رو میگی ولی تو خونه بیشتر وقتها یادت میره بعضی وقتها هم پی پی رو تو پوشکت می کنی و بعد تو دستشویی میشینی که من رو بشور و بعدش هم جایزه می خوای فکر کنم تو مهد کودک چون بچه های دیگه رو میبینی دوست داری هونجا دست شویی بری خواستیم لگنت روهم عوض کنیم اما هیچ لگنی رو انتخاب نکردی .می دونم با کمک هم این مرحله رو هم پشت سر هم میگذاریم البته با خواست خدا.مثل همیشه فراموش نکن که عاشقتم کوچولوی ناز من
4 بهمن 1393

مقاله نوشتن من

در طول روز که با تو مشغولم و نمی تونم به کارهای بیمارستنم برسم.صبح ها زود بیدار میشم تا یک سری کارها رو انجام بدم.قبلا تا لب تاب رو می دیدی خاموش می کردی الان چند شبه که نیم ساعت بعد از بیار شدن من تا میفهمی من کنارت نیستم از تخت پایین می آی و دنبالم می گردی بعد سرت رو می گذاری رو پاهام و من نازت می کنم همونجا کنار من مثل یه فرشته بیگناه می خوابی.همیشه عاشقتم پسر کوچولوی ناز من
27 دی 1393

و تو بزرگتر شدی

امروز  دو سال ونیمگیه تو چه قدر  تواناییهات زیاد ترشده حرف زدنت چه قدر بهتر شده همین  امروز  به بابا بزرگ اکبر می گفتی شوفاز رو دست بزنی بابا تو رو تنبیه می کنه تا ده فارسی و انگلیسی  میشمری  چند تا کلمه انگلیسی   بلدی و وقتی بهم میگی مامان رو دوست دارم بیش از همیشه عاشقت میشم
25 آبان 1393

و تو بزرگتر شدی

امروز  دو سال ونیمگیه تو چه قدر  تواناییهات زیاد ترشده حرف زدنت چه قدر بهتر شده همین  امروز  به بابا بزرگ اکبر می گفتی شوفاز رو دست بزنی بابا تو رو تنبیه می کنه تا ده فارسی و انگلیسی  میشمری  چند تا کلمه انگلیسی   بلدی و وقتی بهم میگی مامان رو دوست دارم بیش از همیشه عاشقت میشم
25 آبان 1393