ارشاارشا، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

ارشا هدیه خدا

مهد کودک

1393/3/3 5:14
نویسنده : شهرزاد
168 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از تعطیلات نوروز با اینکه خیلی از مهد ماهین خوشم اومده بود ولی چون یک روز در ماه تعطیل بود تصمیم گرفتم یک مهد دیگه رو هم امتحان کنم این مهد تو خیابون نفت بود و به محل کارم نزدیک بود چند روز اول با هات تو محیط مهد بودم ولی احساس می کردم اصلا از مربیت خوشش نمیاد تا سمتت می امد می گفتی برو به مدیر داخلی مهد  بیشتر توجه نشون می دادی بعد سه چهار روز هم به من گفتن دیگه احتیاجی نیست شما بیاین با هم میرفتیم پلی هاوس و تو که سر گرم بازی می شدی من میرفتم دنبالت که میامدم چشمهات معلوم بود که گریه کردی صبح ها هم موقع جدایی گریه می کردی و هر روز گریه ات بیشتر می شد دیگه در مهد رو می دیدی گریه می کردی وقتی ازت می پرسیدم مربیت رو دوست داری می گفتی برو .همون یک ساعتی هم که ازت جدا می شدم ارامش نداشتم تو این فکر بودم یا سر کار نرم یا مامان رو بگم بیاد تهران مراقبت باشه خودش همیشه می گفت تا هر وقت بخوای ارشا رو برات نگه می دارم ولی بنا به دلایلی که وقتی بزرگ شدی برات تعریف می کنم امکانش نبود به هر حال تصمیم گرفتم همون مهد ماهین رو امتحان کنم فقط یکی دو روز اول موقع جدا شدن از من کمی مامان مامان می کردی ولی از دوربین که نگاهت می کردم سریع اروم میشدی وقتی ازت می پرسیدم خاله ایدا رو دوست داری دستات رو باز می کردی و می گفتی بغل .با خوشحالی مهد می رفتی از شانست خاله ایدا دو هفته بیشتر تو مهد نبود و چون عروسیش بود دیگه سر کارنمی امد خاله ساناز جای  اون مربی ات شده بود خدا رو شکر با خاله ساناز هم زود جور شدی الان که مهد رو از دور می بینی ذوق می کنی و وقتی می گم مهد رو دوست داری می گی دوست

پسندها (1)

نظرات (1)

آزاده مامان بردیا
3 خرداد 93 11:48
ای جان خاله که میگی دوست فدات بشم من خاله جون مربی مهد اولت رو دوست نداشتی گل پسر! مامانی برات عوض کرد قربون اون چشمای سیاهت بره خاله! گریه نکنی مامانی غصه می خوره باشه خاله!!!کاش یه جا بودیم با بردیا خونه رو روی سرتون میذاشتین!