بدون عنوان
مهد کودک
بعد از تعطیلات نوروز با اینکه خیلی از مهد ماهین خوشم اومده بود ولی چون یک روز در ماه تعطیل بود تصمیم گرفتم یک مهد دیگه رو هم امتحان کنم این مهد تو خیابون نفت بود و به محل کارم نزدیک بود چند روز اول با هات تو محیط مهد بودم ولی احساس می کردم اصلا از مربیت خوشش نمیاد تا سمتت می امد می گفتی برو به مدیر داخلی مهد بیشتر توجه نشون می دادی بعد سه چهار روز هم به من گفتن دیگه احتیاجی نیست شما بیاین با هم میرفتیم پلی هاوس و تو که سر گرم بازی می شدی من میرفتم دنبالت که میامدم چشمهات معلوم بود که گریه کردی صبح ها هم موقع جدایی گریه می کردی و هر روز گریه ات بیشتر می شد دیگه در مهد رو می دیدی گریه می کردی وقتی ازت می پرسیدم مربیت رو دوست داری می گفتی...
نویسنده :
شهرزاد
5:14
تولد تو
امروز روزیه که اولین صدای گریه ات رو شنیدم اولین بار دیدمت و در اغوشت گرفتم چه قدر کوچیک و چه قدر ناز بودی .نی نی کوچولوی من که لبهای سیانوزه اش و صورت قشنگش هیچ وقت از یادم نمیره الان یه پسر کوچولوی شیطون و پر انرزی شده .برخلاف خیلی ها نمی تونم بگم چه قدر سریع گذشت . این دو سال خیلی سخت گذشت سخت اما شیرین تمام سختیها در مفابل نگاه پر محبت تو هیچه.بابا بهنام و مامان بزرگ زری جون هم پا به پا ی ما تو سختیها همراهمون بودن و کمکشون رو از ما دریغ نکردن . پسر قشنگم شاهزاده کوچولوی من تولدت مبارک باشه امیدوارم عمر پربرکتی داشته باشی و همیشه عزیز باشی دعای خیر من بدرقه راهت
نویسنده :
شهرزاد
11:43
سر کار رفتن من
بالاخره بعد از چهارده ماه باید برم سر کار .تو این مدت لحظه لحظه با هم بودیم با هم نفس کشیدیم همبازی بودیم با هم چرخیدیم و رقصیدیم زمانهایی که از خودم دورت کردم کوتاه بود ولی همیشه شرایط یه جور نمی مونه کم کم تو هم باید به دور بودن از من عادت کنی شاید این جوری بیشتر قدر زمانهایی رو که با هم هستیم بدونیم. امیدوارم بزرگتر که شدی خودت بفهمی شاید الان برات خیلی سخت باشه ولی همیشه بدون هر جا که باشم قلبم به عشق تو میزنه نی نی قشنگ من
نویسنده :
شهرزاد
5:49
بدون عنوان
عروسکهات رو معرفی می کنم اولی آرتاست حدودا هفت ماهه بودی که تو لاهیجان توی مغازه دستت رو دراز کردی برش داشتی دومی سانو نازنین برات خریده بود .اخری برفی که سالیان پیش دوستم برای من کادو تولد گرفته بود ...
نویسنده :
شهرزاد
7:55